مسئولان ومدیرانی نیز از سر تکلیف گاه گاهی به سراغ این منطقه رفته و از اوضاع نابسامان آن اظهار تأسف کردهاند و سرانجام همه این واکنشها با گذشت زمان به فراموشی سپرده شده است. این درحالی است که شگفتانگیزترین مسئله در این ناحیه نه سیمای ظاهری آشفته که مرز نامریی است که میان خدمات و امکانات مورد نیاز ساکنان کوچه شهید غلامی با اهالی دیگر کوچههای این منطقه وجود دارد.
گلایه اهالی
خط و خط و خط؛ شیارهای پرشمار فاضلاب خانگی را از زیر درهای خانهها توی جوی همیشه لبریز وسط کوچه روان میکند. جویی که با بوی متعفنش هیچ شباهتی به نهرهای کوچه باغهای قدیمی ندارد. راسته کوچهای که نمیدانیم به کجا ختم میشود را پشت سر میگذاریم و به عدهای از زنها میرسیم، با آنها که هم صحبت میشویم همهمهها بالا میگیرد و سر شکایتهایشان باز میشود.
یکی که بزرگتر از دیگران به نظر میرسد، میگوید: کسی توجهی به جدولگذاری و جمع کردن فاضلابها ندارد. تابستان که وضع بدتر است میخواهیم در خانه استراحت کنیم از بوی تعفن کلافه میشویم.
او میافزاید: خیلی از زنها برای گلایهمندی از این موضوع به شورا مراجعه کردند، اما نه تنها رسیدگی نشد که توهین هم شنیدیم.
یکی دیگر از زنان میگوید: به دهیارهم که مراجعه کردیم، گفت بودجه تمام شده! چطور برای بقیه کوچهها بودجه داشتید که آسفالت کنید اما برای همین یک کوچه بودجه تمام شد؟ پول جمعآوری زباله را که روزی ۴۰۰۰ تومان است را محاسبه میکنند و اگر کسی پولش را نپردازد وقتی به دهیاری میرود، جریمه میشود، اما برنامهای برای آسفالت و فاضلاب محله ندارند.
چند پیرمرد هم که روی پلهای نشسته و آفتاب میگیرند، میگویند: چرا باید شورا و دهیاری به ما فکر کنند؟ برای خودشان کاخ ساختهاند؟ هر جا هم که کاخی باشد کوخهای زیادی ویران شده است.
یکی از آنها میگوید: هر از گاهی که مسئول و یا خبرنگاری برای بازدید میآید، شوراییها آنها را میبرند چند محله بزرگتر و مرتبتر را نشان میدهند و آنها هم میروند. خود اعضای شوراها را هم نمیبینیم که حرف بزنیم. به اعضای شورا هم که از مشکلات میگوییم جواب میدهند همین که هست! بودجه نداریم، باید بودجه بیاید. چندین سال است که ما اینجاییم و وضع ما همین طور است هیچ تغییری نکرده است. بروید از یکی از این افراد شورا بپرسید برای مردم این سالها چه کار کردهاند؟
پلمب فقط برای چند ساعت
هنوز چند قدم در امتداد کال پیش نرفتهایم که دستهای از سگهای ولگرد را میبینیم که در پیرامون گلهای از گوسفندان پرسه میزنند. مردی میانسال از دور به سمت ما میآید سر صحبت را با او باز میکنیم. او میگوید: چند وقت پیش این محله از معتادها پاک سازی شد و مراکز فروش مواد را هم پلمب کردند!
او میافزاید: اصلاً خبری از پاکسازی نیست، امروز که خانه و مغازهای را پلمب کنند، فردا دوباره باز میشود. شبها اینجا غوغایی به پا است. مواد فروشها آشکار مثل نخود و کشمش انواع موادمخدر از شیشه تا حشیش را میفروشند.
او ادامه میدهد: ۱۰ شب به بعد اگر بیایی در اطراف همین کال زورگیرها و معتادان خفتت میکنند. قرار بوده این کال پارک بشود، بیایید تا ته این کال برویم فقط ۶ تا درخت کاشتهاند. او با اشاره به سگهای ولگرد میافزاید: سگها را ببینید اینجا خودم چند روز پیش دیدم که سگها یک گوسفند را زنده زنده پاره کردند هنوز هم باقی جسدش مانده است.
از مرد جدا میشویم وبا همراهانم تا امتداد کال پیش میرویم، ردیف درختها لباس پاییزی پوشیدهاند. بینواها میان تپههای رها شده زباله؛ تصویر محوی از زیباییشان را به رخ رهگذران میکشند. دلم برایشان میسوزد درخت بودن هم شانس میخواهد.
روزهای شاد بیخبری
گوشه میدانگاهی کنارکال میان تپههای پراکنده خاکی چند سازه مختصر سیمانی که شبیه نیمکتهای پارک است رها شدهاند. چند پسربچه گوشهای مشغول بازیاند. کمتراز ۵۰۰ متر از آنها در سراشیبی که به گندابی ختم میشود سر چند نفر دیده میشود. یکی با خونسردی میگوید: «دارند مواد میکشند.» پسر بچهها که مارا میبینند دست از بازی با توپ فرسوده میکشند و با ذوق با عکاس همراهمان خوش وبش میکنند. آنها به یک کف دست زمین هموار؛ اشاره کرده و با افتخار میگویند: «خودمان این زمین را مرتب کردیم.» همه دانشآموز ابتدایی دوره اول هستند و نوبت ظهر مدرسه میروند. ساعت حدود ۱۱ ظهر است، اما آنها هنوز مشغول بازی هستند. درحالی کودکان بیخبر از زمانه را ترک میکنیم که در کوچه پس کوچههایی که شبیه هماند گاه آدمهایی را میبینیم که تفاوت فاحشی با دیگر ساکنان و این محله مخروبه دارند. زنانی با سر و شکلی مرتب!
به سمت قلب تمدن
با راهنمایی زنان به سمت دهیاری میرویم. هر قدر بیشتر پیش میرویم سیمای خانهها و کوچهها بیشتر تغییر میکند، تاجایی که دیگر از جوی میانه کوچهها و دست اندازهای خاکی خبری نیست. درردیف مغازههای رنگارنگ کثرت تعداد آرایشگاهها و لوازم آرایش فروشیها چشمگیر است. ما به سمت مقصد پیش میرویم وهرلحظه جهان متفاوتی را تجربه میکنیم، گویا به قلب تمدن این منطقه رسیدیم. بنای مرمرین سفیدی که تابلوی طلایی رنگ دهیاری روی آن نصب شده، جلوه خاصی به این منطقه داده است. وارد ساختمان شده و پلهها را بالا میروییم اما مردجوانی که دراتاق کارشناس فنی نشسته کوتاه و مختصر میگوید: دهیار نیست. فردا صبح بیایید. باید از خودشان سؤالاتتان را بپرسید.
منبع: روزنامه قدس
انتهای پیام/
نظر شما